نگارنده در بخش نخست کتاب، دگرگونیهای کنونی لائیسیته را بررسی میکند. بر این اساس وضعیت لائیسیته در فرانسه به منزله شاخص در نظر گرفته شده است. در دومین بخش کتاب، ظهور اندولوژی حقوق بشر در همین دوره به بحث گذاشته شده است. به تصریح نگارنده: "لائیسیته در فرانسه علیه یک رقیب جدی در هیات کلیسای کاتولیک برپا شد. مسالهی جمهوری در فرانسه از همان آغاز حل تضادی بود که انقلاب فرانسه در آن ناکام ماند. این انقلاب، آزادی سیاسی، حق انسانها در وضع نمودن قوانین خود و حق حاکمیت در ادارهی خود را اعلام کرد، اما به نام آزادی سیاسی، آزادی دینی را سرکوب نمود. آزادی عقیدهی مومنان که هنوز خواهان حقوق الهی بودند را نادیده انگاشت و نفی کرد. قانون جدایی سال 1905 میان کلیسا و حکومت، این مشکل قدیمی را خاتمه داد، آن هم از طریق به رسمیت شناختن آزادی دینی در عین حال که آزادی سیاسی را بر کرسی نشاند. در چارچوب این دگرگونی باید به همین شیوه به تخت نشستن حقوق بشر و مورد توجه قرار گیرد، مهمترین رویداد در تاریخ دموکراسیها پس از پذیرش اصول حکومت اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم باید دو جنبهی پدیده را از هم تمایز کرد: جنبهی حقوقی و جنبهی ایدئولوژیکی. حقوق بشر تاریخی طولانی دارد که به سدهی هفدهم برمیگردد و نخستین میوههایش را در انقلابات حقوق بشری اواخر سدهی هجدهم در آمریکا و فرانسه میبینیم".