وقتی آدم بزرگها به کوچولویی میرسند یکی از سوالاتشان این است: دوست داری بزرگ شدی چی کاره بشی؟! و اغلب چنین جواب میگیرند: دکتر، خلبان، پلیس، معلم… جوابهای تکراری و آیندههای مغایر با جوابهای کودکی… کمی عمیقتر میشویم. پدر و مادرهایی هستند که در ذهن کودکشان آیندهای را حک میکنند با شغلهای مورد علاقه خود و یا کارهایی که از نظر آنها در جامعه از جایگاه والاتری برخوردارند. اما آیا به راستی ما از تواناییها و روحیات کودکانمان به اندازه کافی آگاهی داریم؟ چقدر اجازه میدهیم خودشان تفکر کنند و تجربه؟ چقدر به خلوت فررندانمان بها میدهیم تا بتوانند به دور از علایق و سلایق دیگران برای خودشان راهی انتخاب کنند و هدفمند پیش بروند؟ همه کودکان از بدو تولد، قدرت یادگیری موارد بیشماری را دارند که با آگاهی والدین از نکات آموزشی در هر دوره سنی میتوان استعداد آنان را شکوفا کرد. کودکی به لحاظ مدت زمان، دورهای کوتاه در زندگی است که دارای اهمیت بسیار میباشد. اتفاقات رخ داده در این دوران، نوع و میزان آموزش و بازی، همچنین نحوه برخورد والدین با فرندان در این بازه زمانی از نکاتی هستند که بر درجه حساسیت آن افزودهاند. کودک باهوش، قادر خواهد بود به خوبی مسائل پیرامون خود را درک کند و برای مسائل پیش روی خود راهحل بیابد. کودکی که از طریق بازیهای مختلف توانسته است در زمانهای گوناگون کسب تجربه کند، مهارت بالایی در تحلیل امور هم خواهد یافت. مسائل سادهای که بزرگترها آن را پیش پا افتاده تلقی میکنند، چالشی بزرگ برای کودک است، که وی را به کاربرد آموزهها و تجاربش وا میدارد. کتاب راهت را انتخاب کن در همین زمینه به قلم و نقاشی مارکوس فیستر و ترجمه و بازآفرینی سیدمهدی شجاعی منتشر شده است. این کتاب قصه خارپشت کوچکی به نام میکو را روایت میکند که بیهدف ولی به زعم خود با لذت روزهای خود را به بطالت میگذراند و این در حالی است که به تواناییهایی خود تا حدودی آگاهی دارد.