این قصه، قصه ی حمید پری است. قصه ی سی و پنج سال زندگی دختر خاله و پسر خاله ای که عاشقانه ازدواج می کنند، عاشقانه زندگی می کنند و حالا پری، تنها اما باز هم عاشقانه، زندگی را ادامه می دهد. آنچه از پری بعد از حمید مانده، جانی است که به هوای حمید، و دل خوش است به زندگی با یادگاری های حمید: مریم، هدی، مونا و ندا. پری عاشق است عشقی ابدی به حمید که می گفت: آرزو ندارم زیادی زندگی کنم، آرزو دارم خوب زندگی کنم. عشق به مردی از تبار خوبی و خوبان، روز ها به روزه و جهاد و خدمت، شب ها به شفع و وتر و سحر گاهان به فرائت قرآن و زیارت عاشورا. سید حمید با عاشقانه هایش به ابدیت پیوست و شهادت.