دهههاست سینما و تاریخش درگیر این مسئله است که چرا و چهطور مدیران یک استودیو با حماقت و بیمبالاتی توانستند با فرمول چسب و قیچی هر بلایی دلشان خواست بر سر فیلمی بیاورند که برای این ساخته شده بود که شاهکار همهی اعصار باشد! همه میدانیم که اورسن ولز، نابغهای چموش با زبانی تیز بود که شوخطبعیاش هم نیش داشت، اما همهی اینها برابر فوران نبوغ او اینقدر بیاهمیت بود که مشتی سرمایهدار بیاستعداد حق نداشته باشند عیش تماشای یک شاهکار را از ما بگیرند. کتاب «امبرسونهای باشکوه» پرکینز، با شرح بلاهت سازمانیافتهی تهیهکنندگان و سرمایهگذاران استودیوی RKO شروع شده و با حرکت در مسیر همهی کاری که ولز کرده و آنها نتوانستهاند نابودش کنند، از مسیر تولید و تخریب همزمان به خسران بزرگ میرسد، همان که رابرت کرینگر دربارهاش میگوید: «مضحکهای که RKO سر پایانبندی امبرسونهای باشکوه به راه انداخت همان حدواندازهی همیشگی شعور هالیوود است.» پرکینز کتابش را با شرح ملالآور اندوه و خسران ابدی ننوشته و همهی کارهای ولز در تصویر و صدا و نریشن(صدای خود ولز و نثر شکسپیریاش) را یک به یک واکاوی کرده و دلایل شکوه بیپایان فیلمی را برشمرده که همهی تلاشها برای نابودیاش، به بنبست خورده است!