او به هیچجا تعلق نداشت، هیچگاه عضو هیچچیزی نبود، کارگردانی برایش یک تفریح تماموقت بود! همواره خودش را آماتوری در سینما میدانست. درواقع برای حرفهایها بازی میکرد تا پول ساختن آماتورهایش را دربیاورد. همان آماتورهایی که فیلمهای آن حرفهایها( پولانسکی، آلدریچ و ...) برابرشان مثل پروژههای بچهمدرسهایها بودند و هستند، از بس «جان» عزیز ما، هرچه ساخت عظیم بودند و رفیع و دستنیافتنی. او ولی فروتنی ویژهای داشت که البته طعنهزن و شوخطبعانه هم بود. اصرار داشت که کارگردان نیست و فقط «به درستی احساسات درونی شخص باور دارد.» همان امیال و احساسات درونی که «هرچه قدر متعالی یا نفرتانگیز باشند، برای هریک از ما مناسباند چون احتمالن تنها چیزی هستند که عذاب وجدانمان را تسکین میدهند.» ازهمینروی باید با سینمای او از منظر خود او مواجه شد، بهخاصه از اولینشان: فیلم «سایهها» اولین فیلم بلند «جان کاساوتیس»، بدعتی بداههپردازانه است که با اصرار و تأکید، آماتوریسمی در آن موج میزند که از الزامات چنین فیلمیست. «ری کارنی» در مقام یکی از متخصصان بیبدیل این فیلمساز یگانه، سالهای مدیدی را صرف کنکاش در فیلم کاساوتیسی و طریقت جان کاساوتیسبودن کرده است و تکنگاری «سایهها» برآمده از دل همان مداقههاست. کارنی در کتاب «سایهها» نشان میدهد چهطور ابداعات کاساوتیس و بازیهای او با کلیت مدیوم، منجر به شکلگیری واقعیتهای زیرمتنی در متن اثر شده که درنهایت میتوان گفت، منطق فیلم، منطق فروپاشیست، برآمده از انگارهای که نویسنده اینگونه توضیحش میدهد: «درام درون درام سایهها تعارض بین سطوح اجتماعی و اعماق عاطفی است.» این کتاب تصویر دقیقی از آغاز راه اوست؛ سایهها برابر همهی سینمای پیشاز خودش، جامعهی خودش و شکل زیستن مردمان خودش میایستد، همانگونه که کاساوتیس میخواست و به آن عمل میکرد: «سبکمغزانه، خندهآور و جنونآمیز...»