دنیا همیشه پستی و بلندی هایی دارد که همهی ما ناخواسته با آن رو در رو میشویم، بعضی ها به سلامت از آن میگذرند اما بعضی دیگر از تقدیر بد، در مردابش فرو میروند. رمان برخواسته از خاکستر، به قلم مهلا نعمتی داستان زنی است به نام آهو، که در مسیر زندگی از ابتدا درگیر پستی و بلندی های بسیاری بوده و در میان اونفوان جوانی، درگیر عشق پسرعموی خود میشود اما در این مسیر ناملایمات بسیاری را تحمل میکند و برای ثبات عشق و وفاداری خود تاوان های سنگینی میپردازد، تاوانهای سنگینی که جای جبران زیادی ندارند. داستان آهو، شاید داستان بسیاری از زنان سرزمینم باشد، زنانی که ناخواسته مورد تجاوز، خشونت، مرد سالاری و زن ستیزی قرار میگیرند. داستان در ابتدا، از سرازیری های روان زندگی وارد برهه های سخت تر میشود و این شعار را در ذهن یادآور میشود (درست در جایی که گمان میکنی همه چیز بد پیش میرود، نوری از الهیت، دست هایت را به گرمی میفشارد و تقدیر روی دیگرش را نمایان میکند. داستان فراز و فرودهای غیر قابل پیشبینی زیادی دارد که از یکنواخت شدن جلوگیری میکند و هر لحظه خط تقدیر بازی دیگر ورق میزند و خواننده تا لحظه ی آخر از پیشبینی آینده جا می ماند.