من برای روز مبادا، برای آخرالزمانی که می گویند در راه است، آنتی بیوتیک انبار می کنم، همزمان که چشم انتظار شکوفه کردن گل ها روی لبه ی پنجره ی آشپزخانه هستم. خبرهای این روزها خواب زندگی مدرن را آشفته کرده است؛ اتفاق های تلخ زیادی در حال رخ دادن اند که کمرمان را خم کرده اند؛ سروکله زدن با خانواده برای مان سخت است و... در یک کلام، ما آدم هایی نگون بخت، بهت زده و از پای افتاده ایم! با این وجود گذر عمر چشم انداز و توازنی نو به زندگی ام داده است و همین طور شور شیرین عشقی ماندگار... همان عشقی که در تاریک ترین و نومیدترین شب ها مشعل راه است؛ مرهم است؛ پالتویی در برابر سوز سرماست؛ دلیل امید داشتن ماست و...