"نجف علی یحیی" که در دوران جنگ تحمیلی، در نیروی هوایی خلبان بوده، به اعتیاد سختی دچار شده و از چشم همهی مردم ناحیه افتاده و درست روز قبل از عروسی دخترخالهاش خود را به آتش کشیده و با مرگی دلخراش از دنیا میرود. مرگ او که مادری نیز نداشته پیامدهای مختلفی را در ناحیه به دنبال دارد، اول این که عروسی فرخنده به هم میخورد و همه مجبور به پوشیدن لباس سیاه میشوند. داماد و خانوادهاش که از بحرین برای جشن آمده بودند بیصدا مجبور به بازگشت میشوند. زنی که شاهد خودسوزی نجف بوده تا مدتها در شوک به سر میبرد و قادر به حرف زدن نیست و معلوم میشود با وجود اوضاع خراب و اعتیاد وحشتناک نجف، دختر همسایه به او علاقه داشته و روز حادثه از پشتبام شاهد همهچیز بوده ولی چنان هول کرده که قادر به کمک خواستن نبوده است. نجف پسر تحصیلکردهای بود، اهل ادب و هنر ولی کسی نمیدانست چه پیش آمد که او از بین رفت. پس از مرگش، دو نفر از دوستانش در وسایل او کنکاش کرده و متوجه میشوند او در دوران سربازی با پسری دوست شده که سخت به او علاقهمند بوده اما زمانی که هر دو با دو هواپیما برای حمله به خطوط دشمن رفته بودند، هواپیمای دوستش مورد حمله قرار گرفته و سقوط میکند. نجف با چشم خویش آتش گرفتن و مردن دوستش را میبیند و پس از آن است که این مساله به یک کابوس در خواب و بیداری وی تبدیل شده و او را به سقوط میکشاند.