همهچیز زیر سر گنجهی داوینچی بود. نه، ببخشید! شاید اصلا زیر سر گربهی داوینچی بود. همانوقتی که همراه هربرت بادر از نیوجرسی در کاخ پاپ سروکلهاش پیدا شد. آنهم وسط معرکههای رافائل نقاش و میکلآنجلو (همان میکل آنژ خودمان). فدریکو گونزاگا از خاندان ایتالیایی سرشناسی مهمان (حالا بین خودمان بماند: زندانی) پاپ است تا پدرش یکوقت هوای دسیسهچینی به سرش نزند. فدریکو عاشق شکلات است و البته هلاک گربهی داوینچی! هربرت به آبوآتش میزند تا به کمک فدریکو طرحهای اولیهی رافائل را به چنگ بیاورد و در نیوجرسی آب کند. گنجهی داوینچی پل بین گذشته و آینده است. هربرت بادر و دوشیزه بادر و بئاتریس در آینده و فدریکو با ماجراهای عجیبوغریبش در گذشته. جایی که گربهی داوینچی جابهجا میشود و در زمان سفر میکند. اما گربه چطور جابهجا میشود؟