کتاب «صد دست لباس» داستان دختر نوجوانی به نام «واندا پترونسکی» است که با خانواده لهستانیتبار خود در یکی از شهرهای امریکا زندگی میکند. همکلاسیهای واندا در مدرسه او را مسخره میکنند… . نویسنده که در واقع خود یکی از همکلاسیهای واندا بوده سعی کرده است با نوشتن این داستان، اشتباه خود را جبران کند. گناه او «بیتفاوتی» نسبت به آزار واندا بود. این داستان در سال ۱۹۴۵ جایزه «نشان نیوبری» را اخذ کرد و در سال ۲۰۰۷ یکی از صد کتاب منتخب معلمان «انجمن آموزش ملی» امریکا گردید. صد دست لباس نوشتهی «الینور استیس» با تصویرگری «لوییز اسلوبودکین» را «شقایق قندهاری» به فارسی برگردانده است. این کتاب برای کودکان گروه سنی (ب) و (ج) در نظر گرفته شده است. هلنا استیس دختر نویسندهی کتاب در مقدمه آورده است: «سالها پیش از مادرم پرسیدم که چرا این داستان را نوشت. او به من گفت که در دبستان یک همکلاسی داشته که چون هر روز با همان یک دست لباس به مدرسه میآمد، مورد تمسخر و آزار قرار میگرفت؛ علاوه بر این که نام لهستانیاش خاص و غیرعادی بود و تلفظ آن برای خیلیها دشوار… همکلاسی او هر روز همان یک دست لباس را میپوشید و به مدرسه میرفت؛ چون او فقط همان یک دست لباس را داشت.» واندا پترونسکی در ارتفاعات بوگینز جایی در دوردست و به همراه پدر و مادر و برادرش جک زندگی میکرد. واندا هیچ دوستی نداشت. او تنها به مدرسه میرفت و تنها به خانه باز میگشت. او همیشه پیراهن آبی رنگ و رو رفته ای را می پوشید. پگی و مدلین بازی لباس را راه انداخته بودند و از واندا میپرسیدند که چند دست لباس داری؟ و او با جدیت تمام در جواب آنها میگفت صد دست لباس دارد و همه آنها قیمتی و اتو کشیده هستند. پگی و مولین مدتی مات او را نگاه میکردند، ولی بعد از رفتن واندا او را مسخره کرده و میخندیدند. چند روزی بود که واندا به مدرسه نیامده بود، پگی و مدلین منتظر او بودند. جای مدلین در آخرین ردیف کلاس کنار پسرهای شرور بود و اینک خالی بود. «واندا»، «بازی لباسها»، «یک روز آفتابی شاد»، «مسابقه»، «صد دست لباس»، «در ارتفاعات بوگینز» و «نامه به کلاس شماره ۱۳» از عناوین این کتاب هستند. خشونت کلامی، تمسخر و ریش خند کردن، پذیرش دیگران، اقلیتهای قومی و مهاجرت و نقش هنر در زندگی، داشتن مناعت طبع و بلندنظری و از دست ندادن امید و آرزو در فقر از ویژگیهای داستان و سبب عمق بخشیدن به آن است.