وضوع عمدۀ این کتاب کمیّت و کیفیت در آموزشعالی است؛ دوگانهای که از یک سو بهنظر میرسد انتخاب میان آنها ناگزیر است و از سوی دیگر چهبسا نتوان هیچ کدام را به نفع دیگری فروگذارد. این انتقاد بهصورت عام مطرح بوده است که کمیّت در حال افزایش، از ابتدا که تقاضای ورود به آموزشعالی صورت میگیرد، تا پس از حضور دانشجویان در دانشگاه، در سطوح اولیه، و پس از آن در دورههای عالیتر، و سپس در حیطۀ دانشآموختگانی که در جستجوی اشتغال هستند، بحرانهای متعددی بهوجود آورده است. اما بر خلاف آنچه گاه پنداشته میشود، این یک انتخاب کمابیش آزاد نبوده است که به تصمیمگیری نادرست سیاستگذاران یا به تمایل ناصحیح جامعه نسبت داده شود. بنابراین، راهحل آسانی ندارد که یکبار برای همیشه مشکل را حل کند. چنین مینماید که کشورهای در حال توسعه، حتی اگر نظریه و روش مسلط نوسازی را قابلنقد بدانند، و حتی اگر به شیوههای ویژهای در مسیر توسعه معتقد باشند، از عرضه انبوه آموزش ناگزیرند؛ زیرا نوسازی، در هر روایت متصور یا ممکن یا موجود از آن، از منظر پیشرفت دانش فنّی، محتاج تربیت نیروی انسانی متخصص و دانشمند است، و از منظر پیشرفت دانش عمومی، نیازمند تربیت شهروند فرهیخته و جامعهپذیر است، و این هر دو در گرو توسعۀ آموزش اولیه، متوسطه، و عالی است. آموزش، در طول مراحل مختلف خود، همانقدر از منظر حقوق فرهنگی و اجتماعی افراد، یک نیاز است که از منظر ضرورتهای سیاسی و اقتصادی جامعه، یک ضرورت است.