ایدۀ این کتاب برآمده از این باور من است که زنان در آموزشعالی در حال پیشرفتی اساسی در زمینه توانمندسازی هستند. در تشکیلاتی که من مشغول به کار هستم، زنان به سمتهای معاونت دانشکده، مدیریت دورههای فشرده، ریاست شورای سیاستگذاری دانشگاه، مدیریت گروه و حتی سمتهای قائممقامی و معاونت دانشگاه ارتقا یافتهاند. علاوهبراین، دانشجویان مونث من در دورههای کارشناسی چشم به دورههای تحصیلات تکمیلی در حوزههایی همچون حقوق و سایر رشتههایی دوختهاند که کماکان بهنوعی تحت سیطرۀ مردان است. همچنین تعداد بیشتری از اساتید زن به سمت دائمی دست مییابند و تعداد اساتید کمتری از این حرفه بیرون میروند. پداگوژی من با مقاومت کمی از جانب همکارانم روبهرو شده است و زنانی که در کلاسهای جامع من شرکت میکنند، بیشازپیش نقش فعال و رسایی در یادگیری بر عهده میگیرند که چندان هم به مذاق همتایان مردشان خوش نمیآید. بهرغم باورهای خوشبینانهام درباره پیشرفت ما زنان، هنوز راهی طولانی مانده است تا این کوشش به سرانجام برسد ولی چنانکه فصول این کتاب نیز گواهی میدهند، هدفْ دستنیافتنی نیست. فصلهای این کتاب بیانگر افکار، تجارب و برداشتهای یازده زن و یک مرد است که به سبب تعهدشان به ترویج مسئله جنسیت و ازخودگذشتگیشان برای توانمندسازی زنان در آموزشعالی، در این کتاب گرد هم آورده شدهاند. رویکرد ما در این کتاب هم نظری و هم کاربردی است. در یک سطح به ارزیابی پداگوژی از منظر محتوا و چگونگی تدریس و توسعۀ آن سنخ برنامه درسی میپردازد که زنان را قادر و توانمند میسازد و در سطحی دیگر، موانع نهادی را بررسی میکند که همچنان سدّ پیشرفت آموزشی زنان میشوند و همزمان به حوزههایی میپردازد که حمایت نهادی در آن حوزهها، تلاشهایمان در جهت تغییر را ترقی میبخشد.