چرا عارفان مسلمان هیچگاه در مکاشفاتشان مسیح را با تاجی از خار بر سر و زخم صلیب بر دست و پا نمیبینند؟ چگونه است که عارفان مسیحی هیچگاه سخن از نور محمدی نمیگویند؟ آیا تجربهٔ فناء فی الله صوفیان همان تجربهٔ نیروانای راهبان بودایی است؟ آیا همهٔ عارفان نهایتا از یک حقیقت، اما به زبانهای گوناگون، سخن میگویند؟ استیون کتز در دو مقالهٔ جریانساز، بحثبرانگیز، و دامنهدارش تلاش میکند با تحلیل ساختار سنتهای عرفانی شرق و غرب به این پرسشهای مهم و بنیادین پاسخ دهد. از نظر وی تجربههای عرفانی، همچون سایر تجارب ادراکی بشر، به شدت متأثر از زمینههای زیستی عارفان هستند، و از نظر معرفتشناختی هیچ راهی برای زدودن اثر این زمینهها در شکلگیری تجارب عرفانی نیست. هرچند از تاریخ انتشار این مقالات چند دهه میگذرد، بحثی که بر سر زمینهمندی تجارب عرفانی به راه انداختند همچنان ادامه دارد و به تازگی سر از حوزهٔ علومشناختی و عصبشناختی درآورده است. برای کسانی که علاقهمند به ورود به این بحث هیجانانگیز هستند گریزی از آشنایی با موضع و استدلالهای کتز نیست.