او را همواره پیرمردی به خاطر میآوریم که عبوس و درخود فرورفته، در حضورمان تلخکام است و درون متنهایش پوزخندزنان، هستی، فرم زیستن و ذهن و زبان ما را به بازی گرفته و تخطئه میکند. ساموئل بکت، همینطور است که هست؛ درواقع، پیرمرد، در همهی نوشتههایش و بهخاصه رمانهایش، درست مثل همین کتاب «طوری که هست»، هیچ ابایی ندارد که حوصلهسربر باشد که هست هم! زبان او و فواصل میان هربار حرف زدن و سکوت کردنهای راویاش، از طوری که هست رمانی ساخته که همواره تا آستانهی پرتوپلاگویی میرود درحالیکه در مسیر و بازگشت هرباره به آن، میدانیم با توهم و شبه پرتگویی و پرتنویسی روبروییم؛ رمان مدرن باید همینطور باشد و بکت آن را از آستانههایش عبور داده است؛ با روایت اضمحلال، ویرانی جهان و خودویرانگری حاصل از آن که در مضحکهی پساز آخر بازی، رهایمان میکند!