باد از پشت قطار های آبی رنگ اتراق کرده می آید و می پیچد لای موهایش و لای «میم»ها و «ی»ها. گردنبند چوبی بزرگ توی گردنش از اورکت بیرون افتاده و توی باد تکان می خورد. همانطور که خم شده ایم روی نرده ها روی هوا مینویسم «هیچ». قوس دار.چشمهای حرف «ه» را یک اندازه مینویسم دم «ه» را میکشم پایین کوتاه .بعد میبرم بالا تا شکل یک هفت شود و بعد قوس «چ» را میکشم. انگشتم را روی هوا نگه میدارم و میگویم: « نقطه هاش رو کجا بزارم؟»می خندد:« هرجا ».یک «ی» بزرگ افتاده توی پیشانی اش و باد تکانش میدهد. سه تا نقطه را عمودی میگذارم زیر دم «چ» می پرسم: «خوب شد؟» میگوید: »خیلی». میگویم: «اینطوری چوب را بتراش. قشنگتره» با دست اشاره می کند به کانکس قهوه ای و فلزی پشت قطارها که ماه درست بالای سقفش ایستاده. می گوید: «این رو دیدی؟» میگویم:«زیاد. خیلی زیاد».