شگفتترین و شوکهکنندهترین قتلهایی که در فیلمها دیدهاید را بهیاد آورید: صحنهی قتل در حمام فیلم «روانی» آلفرد هیچکاک – همان صحنهای که سالیان سال بسیاری از زنان را از تنها بودن در حمام ترسانده است! -، یا صحنهی قتل در فیلم «ام را به نشانهی مرگ بگیر» و ... آنهمه دقت در جزئیات نور، سایه، رنگ، ادوات قتل، لباسها، چهرهی افراد و پرداخت تکتک عناصر صحنه که قتل را واجد فرمی زیباشناسانه میکنند که تاثیر و تأثرش تا همیشه بر مخاطب بهجا میماند؛ طراحی و روایت دقیق و سرشار قتلها در ادبیات هم همواره جلوهای داشته که به مدد توصیف بینظیر نویسندههای بزرگ جا پایشان در ذهن ما ابدی شده: رجوع به داستایفسکی همواره یکی از ارجاعات بیپایان ما بوده. اینهمه و میل سیریناپذیر ما به شناخت هرآنچه قتل است، ریشهاش را میتوان به تأملات شگرف توماس دیکوئینسی در باب قتل بازشناسی کرد؛ این متفکر، منتقد و جستارنویس بزرگ انگلیسی، فهم و اشتیاق قاتل به قتل را یکسو و اهمیتی که بییندهی هنرشناس باید به این مهم بدهد را سوئی دیگر نهاده و درهمتنیدگی شاعرانه و پر از احساس و مناقشهی میان قاتل و مقتول و عمل قتل را تشریح میکند، که البته در این میان، باز هم این هنر و ادبیات است که راهنما و راهگشاست. کتاب در باب قتل، دعوت به بیرون ایستادن از دایرهی قضات و بازپرسهاست، برای درک استتیک واقعهای که درون دهشتش، یک آگاهی پیشرونده و ناگزیر وجود دارد که نمیتوان از الزام فهمش گریخت!