این داستان همان گونه که از عنوان آن پیداست حکایت کچل کفتربازی است که با مادر پیرش زندگی می کند. او عاشق دختر پادشاه می شود و در طول داستان درصدد رویارویی با مشکلات و کارشکنی ها، در راه رسیدن به دختر پادشاه است. قصه های کچل در فرهنگ عامه ی آذربایجان از جایگاه به خصوصی برخوردار است. این شخصیت در داستان های مختلف و با روایت های متفاوت تعریف شده اند. نکته ی این داستان کوتاه در میان سایر نوشته های صمد بهرنگی آن است که، او بینش های فلسفی و اجتماعی خود را وارد این داستان کرده است؛ برای مثال مادری که در ابتدا به او هشدار داده بود که دست به مال حرام نزند، در انتها که کچل دست به دزدی می زند، هیچ گونه عکس العملی از خود نشان نمی دهد. انگار که این پیرزن سنتی نیز نوع تفکر نویسنده را در باب حلال و حرام پذیرفته باشد...