درست است که ایالت متحدهی آمریکا، امروز نیز از قتل و کشتار ابایی ندارد، اما در قرنهای هجده و نوزده بسیار سازمانیافتهتر و دقیقتر آدم میکشت؛ 100 میلیون نفر از بومیان آمریکا در راستای سیاستهای تصرف اراضی و ایجاد بزرگترین، قدرتمندترین، ثروتمندترین و البته آزادترین(!) کشور تاریخ، کشته شدند! دولتهای مختلف آمریکا با سیاستهای تشویقی مختلف، سفیدپوستهای مهاجر را در خاک آمریکا پراکنده میکردند؛ سیاستهایی مثل تملیک به شرط سکونت که باعث میشد یک خانواده با مهاجرت و اسکان در نواحی غرب آمریکا، صاحب دهها هکتار زمین مجانی شود؛ زمینهایی که با کشتار مردمان بومی منطقه به دست دولت افتاده بود! در این میان، قشری در جامعهی آمریکا شکل گرفتند که به پیشگامان مشهورند، یعنی همانهایی که در سدههای هجده و نوزده به غرب آمریکا مهاجرت کرده و ماندگار میشدند! طنز و دهشت ماجرا توامان در معنای کلمهی پیشگام و خود آدمهایی که مهاجرت کردند، مستتر است! پیشگامانی که وارد زمینهای غصبی میشدند و از بدو ورود، بردهداری و خشونت لجامگسیخته، بخشی جدانشدنی زندگی روزمرهشان بود. کتاب «مشاهیر مرگ: سلاخخانهی کوچک شهر» وقایعنویسی جنایتهای یکی از همین خانوادههای مهاجر است؛ خانوادهی بندر مشهور به «قاتلان سریالی پیشگامنشین». هارولد شکتر در این کتاب نیز مانند دیگر آثارش به سراغ ماجرای جنایی دیگری از تاریخ آمریکا رفته و روایتی از خانوادهای ارائه داده که مردان و زنانش دست به دست هم برای پول و هم برای خود لذت کشتن، آدم میکشتند! داستان به دههی 1870 برمیگردد و حضور خانوادهای عجیب و غریب در شهرستان لابت – با معنای با مسمای «جانور» - در ایالت کانزاس که حد و حدود قساوت و کشتارهایشان به حدی بود که به «بندرهای خونخوار» شهره شدند. سلاخخانهی کوچک شهر، ماجرای این خانواده را با جزئیات ظاهری و رفتاری تکتک اعضایش، در بستر زمان و مکان وقوع جنایتها روایت کرده و نشان میدهد که بندرهای خونخوار، فقط یکی از جنایتکاران زمانهشان بودند که از سر اقبال یا بداقبالی، مشهورتر از دیگران شدند!