داستان کوتاه گونهای روایت داستانگوست که همواره اساسش را بر شدت و حدت، بریدن تکهای از زمان و زندگی شخصیتها و ضربههای ریزودرشت بنا نهاده و در همین مسیر نزد نویسندگانی خاص، همچون تیغی برنده بوده است. بیرحمی نسبت به طبقات اجتماعی ختلف، شیوه و فرم زیست و زندگی آدمها، چارچوبهای اخلاقی – غیر اخلاقی - برآمده از دل برساختهای اجتماعی و ... فقط بخشی از انگارهی هکتور هیو مونرو، نویسندهی شهیر انگلیسی ابتدای قرن بیستم است. این نویسنده که با نام ادبی «ساکی» مینوشت، به معنای تمام کلمه فرزند زمانهی خودش بود؛ سالهای آغازین قرنی که متوسطبودن در همهی شئونش، ویژگی غالب طبقهی نوظهور شهری بود که نه در زمرهی اشراف بودند و نه فرودستان، بلکه در فرایند شکلگیری دیوانسالاری جدید و ظهور بازارهای نو، سوداگرانه جز به منافع بلاهتبار مقطعی خودشان فکر نمیکردند و اخلاق و آدابدانی جز در راستای نمایشگری برایشان معنایی نداشت. ساکی با حسرت و شوق به جهان ازدستشدهای مینگریست که این طبقه در آن حضور نداشتند و کتاب «گرگهای سرنوگراتس» مجموعهای از بهترین داستانهای کوتاه او با همین انگارههاست. این کتاب را برای شناخت نویسندهای که بسیار کم از او خواندهایم و همچنین بازگشت به جهان نوشتاری پر از شدتی که دیرزمانیست در ادبیات غایب است، باید خواند.