رایان هارت عاشق وقتگذرونی با دوستهاشه. عاشق اینه که غذاهای جدید ابداع کنه و ذهنتش خیلی مشغوله… به مدرسه، خودشناسی، و خانوادهش. باباش بلاخره شغل جدیدی پیدا میکنه، اما پولش کمه؛ و همین باعث تغییراتی توی زندگیشون میشه، مثل فروختن ماشین دومشون و اسبابکشی به یه خونهی جدید قدیمی. اما رایان دختریه که میدونه چطوری در تاریکی، آفتاب درست کنه. چون بلده که چیزهای خوب رو ببینه. حتی وقتی شرایط اصلا باب میلش نیست، برادرش روی اعصابه، مامان و باباش درکش نمیکنن و دستور غذاهاش خوب از آب درنمییان؛ و وقتی اتفاقهای غیرمنتظرهای میافتن و پاک غافلگیر میشه، بازم میتونه با فکر و هوش خودش و به کمک آفتاب تابان، راهی به جلو پیدا کنه.