به نظر من هیچ امری در مورد تعریف روشنفکر اساسی تر از نسبت او با عرصه عمومی نیست، چون این عرصه خاستگاه و بستری است که بدون آن مقوله ای به نام روشنفکری زمینه ای برای تحقق ندارد، درست به همان صورتی که بدون زمین بسکتبال، بدون تخته و سبد و خط و خط کشی و قوانین بازی، تصور چیزی هم به نام بازی بسکتبال و بسکتبالیست بسیار دشوار می شود. روشنفکری قبل از هر چیزی کنشی است در این عرصه... یعنی روشنفکر برای اینکه کارش را بکند باید مثل یک زنبور عسل دائم بخشی از کوشش اش را صرف ساختن و مرمت و تعمیر کندویی بکند که در آن و به خاطر آن عمل می کند. به معنایی این درست همان حوزه ای است که به آن میدان کنش دموکراتیک می گوییم، حوزه ای که در آن انسان به عنوان شهروند شرکت می کند.