کتاب «دیوانه ای بالای بام» نوشته ی «عزیز نسین» و ترجمه ی «ارسلان فصیحی» است. در قسمتی از داستان می خوانیم: «همه اهل محل خبردار شده بودند: یه دیوونه رفته روی هره پشت بوم وایستاده! کوچه پر از آدم هایی شده بود که برای تماشای دیوانه آمده بودند. پلیس ها اول از کلانتری، بعد هم از مرکز سررسیدند. پشت سرشان مأمورهای آتش نشانی آمدند. مادر دیوانه ای که رفته بود بالای پشت بام التماس کنان می گفت: پسرم، عزیزم، بیا پایین... قربونت برم... یاللا قند و عسلم، بیا پایین! دیوانه می گفت: منو کدخدا کنین تا بیام پایین؛ اگه کدخدام نکنین خودمو از این بالا پرت می کنم پایین. مأمورهای آتش نشانی زود برزنت نجات را باز کردند تا اگر دیوانه خودش را پایین انداخت، بتوانند بگیرندش. نه مأمور آتش نشانی از بس با برزنت نجات دور آپارتمان گشته بودند، خیس عرق شده بودند. کمیسر پلیس با لحنی ملایم و گاه با تندی و خشونت سعی می کرد دیوانه را راضی کند بیاید پایین: خواهش می کنم دوست عزیز، د بیا پایین دیگه!»