این کتاب روایتی نفس گیر از زندگی آدم هایی است که با آرامش بیگانه اند و آسودگی با زندگی آن ها، فاصله ای از زمین تا آسمان دارد. داستان، در رابطه با داوری جوان است که در لیگ دسته دوم فوتبال سوت می زند و بی پولی و بد بیاری آن قدر به او فشار آورده که با هم خانه اش نقشه سرقت از سوپرمارکت صاحب خانه سابقش را پی ریزی می کند. آن ها مدت ها برای این سرقت برنامه ریزی می کنند اما در روز موعود، سرقت مسلحانه آن ها، آن طور که خودشان انتظارش را داشته اند پیش نمی رود و ناچار می شوند تهران را ترک کنند و به شهر کوچکی در شمال کشور پناه ببرند.