آنچه «دریافت» میکنیم، الزاما همان چیزی نیست که تجربه میکنیم و سازوکار «دریافت» که تجربهی انسان و شناخت را در او ممکن میکند، دارای ریشههای عصبشناختی است. تجربههای حسی انسان بهواسطهی سازوکار دریافتی او فهمیده میشوند و سازوکار دریافتی ناخودآگاه انسان امکان ساخت یک کلیت را در ذهن او میسر میکند. تجربه در انسان بهواسطهی حسهای مختلف او ایجاد و به شناخت منجر شده و شناخت پدیدهها، اعم از اشیاء، رخدادها و یا آثار هنری، در انسان لذت ایجاد میکند. در بررسی چگونگی شکلگیری لذت که بر اثر ترشح هورمونهایی در بدن ایجاد میشود، میتوان گفت که رابطهای ناگسستنی با زیبایی وجود دارد و انسان هرآنچه را که بهصورت امری زیبا میفهمد، از آن لذت میبرد. درواقع، ذهن انسان برای درک پدیدهها آنها را به صورت یک کل دریافت میکند، درنتیجه لذت ناشی از فهم آنها نیز به یک زیبایی کلی باز میگردد. گرچه ذهن اجزای یک پدیده را با استناد به اصول شناختی یا به عبارتی اصول گشتالت تشخیص میدهد، اما در پی ساخت یک کلیت و فهم هر پدیدهای به صورت یک کل است. از آنجایی که حجم ذهن برای دادههایی که ذخیره میشوند، نامحدود نیست، درنتیجه ذهن به صورت خودکار از قابلیتی برای سادهسازی پدیدهها استفاده میکند که عبارتند از نقش و زمینه، مشابهت، مجاورت، تداوم، انسداد، شمول، تقارن و غیره. از میان این اصول، اصل نقش و زمینه، مشابهت، مجاورت و انسداد به عنوان ابزارهای شاخصتر در نقد ادبی مطرح شدهاند استفاده میشوند. به همین دلیل در این مجلد به چگونگی کاربرد این اصول در تحلیل متن و پیوند پرداخته شده، نشان داده خواهد که چگونه میتوان از الفبای شعرشناسی شناختی برای تحلیل ادبیات استفاده کرد.