در این رمان نویسنده از یک طرف به شرح زندگی ماریوس کوچولو میپردازد که افراط در درس لاتین، استبداد مربیان و نظام غلط آموزشی او را از پای درمیآورد، و از سوی دیگر زندگی زن ساده و پاکدلی بهنام خانم ونکهکنور را نشان میدهد که از زندگی با همسر روشنفکر ولی ریاکار خود رنج میبرد. آبراهام دوست ماریوس و تنها پسر خانم ونکه نیز به علت تلقینهای پدرش که متوازن با بافت فرهنگی آن زمان است، عنصری ریاکار میشود. درواقع آبراهام یک قربانی است که مابین دونیرو تباه میشود. از سویی پدر و کل جامعه او را بهسوی خود میکشند، اما از جانب دیگر مادر پاکدل و آزادهاش برای او آرزوی زندگیای ساده، اما سرشار از صداقت و راستی میکند.