در سالهای اخیر جنبشهای اجتماعی «بدون رهبر» در سراسر جهان، از شمال آفریقا و خاورمیانه گرفته تا اروپا، آمریکا و شرق آسیا گسترش یافتهاند. برخی از این جنبشها به دستاوردهای چشمگیری منجر شدهاند: سرنگونی رهبران اقتدارگرا، پیشبرد سیاست مترقی، و کنترل نیروهای سرکوبگر دولتی. آنها همچنین در مواقعی توسط روزنامه نگاران و تحلیلگران سیاسی به عنوان سازماندهی نشده و ناکارآمد مورد تمسخر قرار گرفته اند، یا توسط نیروهای پلیس و دولت های سرگشته و گیج که نتوانسته اند به طور موثر با آنها درگیر شوند، سرکوب شده اند. فعالان نیز تلاش می کنند تا از پتانسیل این جنبش های افقی استفاده کنند. چرا جنبشهایی که به نیازها و خواستههای بسیاری پاسخ میدهند، نتوانستهاند به تغییر پایدار دست یابند و جامعهای جدید، دموکراتیکتر و عادلانهتر ایجاد کنند؟ برخی افراد تصور می کنند که اگر جنبش های اجتماعی بتوانند رهبران جدیدی بیابند، به شکوه قبلی خود باز می گردند. آنها می پرسند مارتین لوتر کینگز، رودی دوچکس و استفان بیکوس جدید کجا هستند؟ با ظهور احزاب سیاسی دست راستی در بسیاری از کشورها، مسئله چگونگی سازماندهی دموکراتیک و موثر به طور فزاینده ای ضروری شده است. اگرچه سازمانهای سیاسی بدون رهبر امروزی کافی نیستند، بازگشت به اشکال سنتی و متمرکز رهبری سیاسی نه مطلوب است و نه ممکن. در عوض، همانطور که مایکل هارت و آنتونیو نگری استدلال میکنند، نقشهای آشنا باید معکوس شوند: رهبران باید مسئول اقدامات تاکتیکی و کوتاهمدت باشند، اما این انبوهی هستند که باید استراتژی را هدایت کنند. به عبارت دیگر، اگر این جنبشهای اجتماعی جدید میخواهند به انقلابی معنادار دست یابند، باید شیوههای موثری از اجتماع و ساختارهای تصمیمگیری را ابداع کنند که بر گستردهترین پایگاه دموکراتیک متکی باشد. هارد و نگری با تکیه بر ایده هایی که از طریق سه گانه معروف امپراتوری توسعه یافته اند، در اسمبلی، پیشنهادی به موقع ارائه کرده اند که چگونه جنبش های افقی در مقیاس بزرگ فعلی می توانند ظرفیت های استراتژی سیاسی و تصمیم گیری را برای اثرگذاری پایدار ایجاد کنند.ما هنوز ندیدهایم که وقتی جمعیت جمع میشوند چه چیزی ممکن است.