این مومن شریف به انسان و شرافت انسانی، بیش از هرکسی رذالت بیپایان جهان را فهم کرده و ناامیدانه به جهانی که ویرانیاش قریبالوقوع بود (است!)، مینگریست. او توجهش به امر اصیل و اصالت نهفته در حقیقتگویی و ایمانی بود که هر نویسنده و روشنفکر باید به خود حقیقت داشته باشد و نه چیز دیگری. ارنستو ساباتو، یک قرن زندگی کرد و همهی آشفتگی و بیماری نهفته در روح و جان این جهان و تمدن محتضر انسانی را با همهی وجودش درک کرد و بهخوبی و درستی دربارهاش اندیشید و روایتش کرد. کتاب «فرشتهی ظلمت» داستانیست که در 1972 و 1973 میگذرد، در موقعیت مکانی بوینس آیرس آرژانتین، ولی سطر به سطرش، روایتی از جهان است که به ابدیّت و رویا متصل است! او خودش پا به رمانش گذاشته و میان هیاهوی دنیایی که امیدی به بهبودش نیست، به خیرخواهیهای کوچکی دل بسته که ظلمت چنبره زده بر هستی را نادیده گرفته و رو به روشناییهای ازدست شده دارند. البته که ماجراجویی فکری/ روایی نویسندهی بزرگ آرژانتینی، ورای همهی اینهاست؛ او پیچیدگیهای سرشار و تمامنشدنی نوع بشر را در تکتک لحظههای تاریخ جستوجو کرده و در سطرسطر داستان زوالناپذیرش بازگویی میکند؛ رمانی با تکهتکههایی سرشار از مناقشه که تلخکامی بیپایان حضور ما در جهانی که همهی توانش را برای رواج نابرابری و حماقت گذاشته را با یادآوری اهمیت اندیشیدن و بازخواست از جور جهان، عنانگسیخته پیش رویمان میگذارد.