«فری یوزپلنگ» نوجوانی ده ساله و کارش دزدی بود. روزی او هنگام دزدیدن چیزی از خورجین پیرمردی، لو رفت. پیرمرد دست او را گرفت، و از جای گرفتن دست پیرمرد، سوختگی هایی نمایان شد. این سوختگی ها نفرین پیرمرد بود که فری را به سفرهای پرماجرایی می برد و اگر فری می توانست از این سفرها سربلند برگردد و چیزی یاد بگیرد اثر سوختگی از بین می رفت. ناگهان تمام بدن فری پشمالو شد و به جای انگشتان پنجه درآورد و تبدیل به شغال شد و بدون مقصد مشخصی در بیشه زار به راه افتاد و درگیر اتفاقات عجیب و غریبی شد که در پایان اتفاقات یاد گرفت که بر کبر و خودنمایی غلبه کرده و برای خود دوستانی بیابد. این داستان برگرفته از حکایت «افتادن شغال در خم رنگ» از مثنوی معنوی است.