دلوز یک شخصیت کلیدی در فلسفه پساساختارگرای فرانسه است. از آنجایی که خود را یک تجربهگرا میداند، مجموعه آثار او که بر مفاهیمی مانند کثرت، ساختگرایی، تفاوت و میل استوار است، از سنتهای اصلی تفکر قارهای قرن بیستم فاصله زیادی دارد. اندیشه او را به عنوان شخصیتی تأثیرگذار در ملاحظات امروزی جامعه، خلاقیت و ذهنیت میداند. مشخصا، او در متافیزیک خود از یک مفهوم اسپینوزایی در مورد سطح ماندگاری با همه چیز یک حالت یک جوهر و بنابراین در همان سطح هستی طرفداری می کرد. پس او استدلال کرد که خیر و شر وجود ندارد، بلکه فقط روابطی وجود دارد که برای افراد خاص مفید یا مضر است. این اخلاق بر رویکرد او به جامعه و سیاست تأثیر می گذارد، به ویژه که او از نظر سیاسی در مبارزات برای حقوق و آزادی ها بسیار فعال بود. او بعدا در زندگی حرفهای خود برخی از متون بدنامتر آن دوره را نوشت، به ویژه، ضد ادیپ و هزار فلات. این متون آثاری مشترک با روانکاو رادیکال فلیکس گوتاری هستند و تعهد اجتماعی و سیاسی دلوز را به نمایش می گذارند. ژیل دلوز کار خود را با تعدادی از مطالعات تاریخی خاص و در عین حال دقیق درباره شخصیتهای خارج از سنت قارهای که در آن زمان مرسوم بود آغاز کرد. اولین کتاب او، امپریسیسم و سوبژکتیویته، مطالعهای درباره هیوم است که دلوز آن را یک ذهنگرای رادیکال تفسیر کرده است. دلوز به خاطر نوشتن درباره فیلسوفان دیگر با بینش های جدید و خوانش های متفاوت معروف شد، زیرا علاقه مند به رهایی تاریخ فلسفی از هژمونی یک دیدگاه بود. او درباره اسپینوزا، نیچه، کانت، لایب نیتس و دیگران نوشت، از جمله نویسندگان و آثار ادبی، سینما و هنر. دلوز ادعا می کرد که «درباره» هنر، ادبیات یا سینما نمی نویسد، بلکه «برخورد» فلسفی انجام می دهد که او را به مفاهیم جدید هدایت می کند. او بهعنوان یک سازندهگرا، قاطعانه معتقد بود که فیلسوفان خالق هستند و هر خوانش فلسفه، یا هر برخورد فلسفی، باید مفاهیم جدیدی را القا کند. علاوه بر این، بر اساس دلوز و مفاهیم تفاوت او، هیچ هویتی وجود ندارد و در تکرار، هیچ چیز یکسان نیست. در عوض، تنها تفاوت وجود دارد: کپی ها چیز جدیدی هستند، همه چیز دائما در حال تغییر است و واقعیت یک شدن است، نه یک موجود..