استانیشیچ در رابطه با این کتاب می نویسد:خاستگاه کتابی است درباره روستایی که تنها سیزده نفر در آن زندگی میکنند، کشوری که دیگر وجود ندارد، خانواده پراکندهام. کتابی است درباره این سئوال که چه چیزهایی به من تعلق دارد، تصویری شخصی با نیاکانم، یک تصویر شخصی شکستخورده. خاستگاه کتابی است درباره وطنهایم در خاطرات و خیالات. کتابی درباره زبان و شرم، رسیدن و از عهده برآمدن، خوشبختی و مرگ، کتابی است درباره کار سیاه، زنجیره جوانان و تابستانهای بسیار... خاستگاه خداحافظی است از مادربزرگ مبتلا به دمانسم. در حین این که من در حال جمعآوری خاطرات هستم او آنها را فراموش میکند. خاستگاه غمانگیز است چون برایم یادآور چیزهایی است که دیگر نمیشود داشتشان. مردهها در خاستگاه حرف میزنند...