اگر به تاریخ هنر نگاه کنیم، متوجه می شویم که بسیار کسان بوده اند که استعداد کمتری داشته اند، اما توانسته اند پول بیشتری دربیاورند. بازار هنر در مورد کیفیت اثر داوری نمی کند. یک هنرمند ممکن است خوب باشد یا خوب نباشد، موفق شود یا موفق نشود. در این حیطه حساس که نامش خلاقیت است، باز هم بی عدالتی دارد کار خودش را می کند. درست از اواخر قرن نوزدهم، پدیده ای رمانتیک ظهور می کند که از خود هنرمند اثر هنری می سازد. و این وقتی به اوج خود می رسد که زمانه اش به او روی خوش نشان نداده باشد و در یک نقاشی برآمده از درد و رنج و بدون مخاطب مظهر قربانی می شود. و این به عبارتی مصلوب شدن به وسیله بازار هنر است. افسانه ای کاتولیک که از نو توسط قلم موی یک نابغه کشیده شده است. و البته بهترین تجسم آن را در ون گوگ می توان دید. نیل مک گرگور، مدیر موزه بریتانیا، به وضوح تشریح می کند که چگونه «گل های آفتاب گردان» که با شادمانی تمام برای استقبال از ورود گوگن کشیده شده اند، وقتی از منشور عذاب الیم هنرمند نگریسته می شود به کفن عیسا در نقاشی مدرن بدل می شود. ون گوگ در سی و هفت سالگی مرد. او نزد یک فروشنده آثار هنری کار می کرد و برادر یک فروشنده آثار هنری هم بود. نه خودش و نه برادرش، هیچ کدام، وقت کافی نداشتند تا استعدادشان را در تجارت تابلو به دیگران نشان بدهند. لازم است مابین هنرمند نابغه (به معنای ریشه شناختی آن) و هنرمند کاملا مبتذل و معمولی حدوحدودی درست وجود داشته باشد.