به سبد افزوده شد

مشاهده سبد خرید

کتاب پنجره ای نبود There were no windows

ناشر: قصه باران

گروه بندی: ادبیات داستانی

35,000تومان
افزودن به سبد خرید
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحه: 111
  • شابک: 9786227006964
  • نوبت چاپ: 1
  • سال چاپ : 1400
  • کد محصول: 95062
  • بازدید: 521 بار
  • تاریخ آپدیت: ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۸:۱۴

معرفی کتاب پنجره ای نبود

مقدمه‌ای بر چاپ دوم کتاب: تمام داستان‌های این کتاب در دوران دانشجویی‌ام نوشته شد، وقتی که در مقطع کارشناسی تاریخ تحصیل می‌کردم. این کتاب حاصل زیست ادبی یک جوان 22 ساله است. حالا که پس از گذشت چندین سال به این داستان‌ها نگاه می‌کنم می‌فهمم که من - همچون بیشتر نویسندگان و هنرمندان ایران - چقدر زود پخته شدم! پختگی نه از آن جهت که دنیا دیده باشم یا تجارب یک انسان پا به سن گذاشته را داشته باشم، نه. از این جهت که خیلی زود زندگی مرا با رنج ها و درد‌های خودش آشنا کرد. خیلی زود با تاریکی‌های دنیا آشنا شدم و لمسش کردم. 22 سالگی سنی نیست که یک انسان عادی بخواهد این همه از درد و رنج بنویسد. من و امثال من خیلی زود آن روی دیگر زندگی را دیدیم، سیاه چاله‌ای ترسناک و سراسر محنت و رنج و اشک! از این جهت «پنجره‌ای نبود» برایم عزیز، دوست داشتنی و قابل لمس است. می‌گویند معمولا نویسنده‌ ها پس از چند سال فعالیت در دنیای ادبیات از چاپ کتاب اول‌شان ابراز پشیمانی می‌کنند. برای من اینطور نبوده است، یا حداقل فعلا اینطور نیست! من فضای این داستان ها را به شدت دوست دارم و هنوز هم وقتی نوشته‌های خودم را می‌خوانم تحت تاثیر‌شان قرار می‌گیرم و از خودم می‌پرسم: «یعنی این‌ها را من نوشتم؟! عجب!» حالا که دوباره پس از چند سال داستان‌های این کتاب را بازبینی می‌کنم شاید اعتقاد داشته باشم که مثلا در چند داستان باید دست ببرم و ویرایشی رویشان انجام دهم، جملاتی را حذف یا اضافه کنم؛ اما این کار را نکردم. دوست دارم تمام این نوشته ها همانطور که در 22 سالگی انسجام یافت، ثابت بماند، دست نخورده و بکر. مایلم همان جهان بابک ابراهیم‌پور دانشجو را حفظ کنم و نگهش داشته باشم برای همیشه. بنابراین متن چاپ اول کتاب همانطور دست نخورده تحویل انتشارات محترم قصه‌ باران گردید. در آن دوران اعتقاد داشتم که در زندگی ما هیچ پنجره‌ای وجود ندارد. هنوز هم همانطور فکر می‌کنم. هیچ دریچه‌ای نیست، تمام روزنه ها را با سیمان پوشانده‌اند! بابک ابراهیم‌پور