با گسترش حقّ رأی به طبقات فرودست اجتماعی که در زمرهٔ مهمترین مطالبات احزاب سوسیالیست اروپای غربی بود، چگونگی استفاده از این حق، خود آنها را با معضلی روبرو کرد که تنها با کنار گذاشتن ادعای نمایندگی طبقهٔ کارگر از پس حلّ آن برآمدند. بااینهمه، پیش گرفتن سیاست انتخاباتی آنها را با معضل دیگری روبرو کرد؛ سهل و ممتنع اما با تبعاتی بهمراتب عمیقتر. واقعیت آن بود که علیرغم گسترش روزافزون صنعت، چشمانداز تبدیلکارگران به اکثریت جامعه هر روز محوتر و گنگتر میشد و اکنون کسب آن اکثریت لازم برای انجام تغییرات بنیادین مستلزم بسیج بخشهای دیگری از جامعه بود که لزوما نه همهٔ منافعشان با کارگران مشترک بود و نه حتما تمایلی به انجام آن تغییرات بنیادین داشتند. کتاب حاضر از طریق بررسی توزیع ترجیحات این احزاب در ادوار انتخاباتی مختلف، تحلیل موشکافانهای ارائه میدهد از راهبردهایی که هر یک از این آنها در ادوار مختلف حیات سیاسیشان برای حلّوفصل این معضل دوّم برگزیدند. روشی که با توجه به کارکرد کموبیش مشابه احزاب و جریانهای سیاسی، میتواند برای ارزیابی عملکرد آن نیروهای سیاسی سازمانیافتهای نیز بهکار گرفته شود که ماندگاری نسبتا بالایی در صحنهٔ سیاسی کشورشان دارند.