کتاب زندگی پای تخته سیاه؛ بیش از 100روایت و داستان کوتاه را در این کتاب گردآوری کرده که حول محور آموزش و پرورش است. در بخشی از کتاب آمده است: " سرم را بالا آوردم. توی کلهام، دنگ و دنگ صدا میکرد. انگار یک تسمه انداخته بودند دورش و هی آن را سفت میکردند. انگار یک سنگ بزرگ را، هی تویش غلت میدادند. شوری اشک را حس کردم. شلوارم از اشک خیس شده بود. میخواست حالم به هم بخورد. نگاه کردم: سعید کنارم ایستاده بود. مثل اینکه خجالت میکشید نگاهم کند. پاهایش را هی بلند میکرد و نوک کفشهای کتانی پارهاش را میکوبید به زمین. چهرهاش گرفته بود. انگار دل او هم مثل دل همۀ ماها، خون بود. دست کشیدم به چشمهایم و پردۀ نازک اشک را کنار زدم. به صورتش نگاه کردم. مثل اینکه چشمهای سعید هم خیس بود. بلند شدم. دوباره غصه پیچید توی دلم. صدای گریه و زاری، قلبم را چنگ انداخت و آنقدر فشار داد که دوباره بغضم ترکید و بدنم لرزید. قلبم میخواست پاره شود."