بعد از دستگیری و بی خبری از وضعیتم پدرم از طریق یکی از دوستانش بعد از چند ماه دوندگی و پیگیری فراوان به پرویز ثابتی رسیده، نامه تظلم خواهی را خطاب به او نوشته بود ثابتی پایین نامه پاراف کرده بود که اگر متهم اشتباهش را بپذیرد آزاد .است پدرم با آن نامه خود را به اوین رسانده و درست در اتاق مجاور من نشسته بود. وزیری بعد از اینکه خبر حضور پدرم را داد، از اتاق خارج شد و با برگه تعهد برگشت و گفت پدرت خواسته خبر امضای تعهدنامه یا خبر مرگت را با خودم. ببرم این را امضا کن و با پدرت برو خیالت راحت معاون ساواک ضمانتت را کرده معطلش نکن بدون تعلل تعهد نامه را از روی میز برداشتم و جلوی چشمانش ریزریز کردم وزیری که از این کارم حسابی عصبانی شده بود گفت: جواب خوبی پدرت این است؟» گفتم: «برو به پدرم بگو دعا می کنم آن قدر زنده باشی و بمانی تا جواب کارهایت را ببینی خدا پیرت کند البته آرام که شدم به خاطر این حرفم خیلی استغفار کردم وزیری با غضب نگهبان را صدا کرد و گفت: «این نفهم را ببرید انفرادی ادب شود!»