آنا که به تازگی با جوناس آشنا شده و با هم دیدار می کنند، تازه نزدیک ?? سالگی اش است. آنا می گوید «خواب و خیال از جهانی دیگر به سوی من می آیند» والدینش که از وضعیت او احساس نگرانی می کنند او را پیش روانپزشک می برند. خوشبختانه دکتر بنجامین نگرانی های آنا در مورد تغییرات اقلیمی و آب و هوایی را تحسین می کند و حس مشترکی با او دارد و می گوید:من از خودم می پرسم آیا واقعا در جامعه ای زندگی می کنیم که در آن، عمدا واقعیت های اساسی و جدی سرکوب می شوند آنا در خیالاتش در زمان به سال ???? سفر می کند و با نبیره اش دیدار می کند که آنا و نسلش را به باد انتقاد می گیرد به خاطر جهان پر از مصیبتی که برای آیندگانشان ساخته اند و جایی می گوید: «من بازگشت میلیون ها گیاه و حیواناتی را خواستارم که منقرض شدند. من دنیایی را می خواهم که وقتی تو همسن من بودی داشتی، تو این دنیا را به من بدهکاری» این لحن تهدید آمیز و تند برای آنا خوش آیند نیست اما او را تحت تأثیر قرار می دهد، رویاهایش برایش تکان دهنده هستند، آنا و جوناس ادامه ی رمان را در آمد و رفت بین سال های ???? و ????، بین واقعیت و خیال سپری می کنند و روش های غیر معمولی را برای نجات سیاره در پیش می گیرند.