نویسنده باربارا دیویس در رمان وقتی از راه میرسد. به طرز ماهرانه ای به بررسی چشم اندازهای عاطفی حاصل از درد ، فقدان و ناامیدی می پردازد و خطری را که یک زن به امید دوست داشتن خواهد پذیرفت، را بازگو میکند. کریستی لین به عنوان یک فراری نوجوان و فرزند یک معتاد ، مجبور به درک راه سختی است که هیچ مکانی دائمی نیست و هیچ قولی مقدس و ماندگار نیست. او مدتی را در همسری با مجرمی پناهنده یعنی، استفان لودلو به سر میبرد و از این طریق پناهگاه امنی برای زندگی پیدا میکند. تا اینکه روزی ماشین استفان را در مسیری خلوت پیدا میکنند و جسد او را از آب رودخانه بیرون میکشند. طی این ماجرا کریستی متوجه میشود که استفان و معشوقه پنهانی اش یک فرزند داشته اند - دختر کوچکی به نام اریس ، که هم اکنون با مادربزرگش در فقر زندگی می کند.کریستی اکنون با دختری مواجه میشود که مانند خودش شرایط کودکی بسیار تلخی دارد. او که از این اتفاقا بسیار رنج دیده است اکنون میان دوراهی قرار گرفته است راهی میان بخشش یا گذشتن از این اتفاقات و دیگر با چیزی مواجه نشدن