ثریا با آخرین فرزندش بهزاد، در یکی از محلات قدیمی سمنان در خانهباغی زندگی میکند. وضع اقتصادی او و فرزندانش متوسط است اما براساس گذشتهی سرمایهداری خانوادگیاش این جمله از زبانش نمیافتد: «یک زمانی نصف سمنان مال ما بوده.» در اواخر آذر 1385 ساعاتی پیش از مرگش متوجه میشود هنوز میتواند روی زمینها و مستغلات زیادی ادعای مالکیت داشته باشد. و این تازه آغاز ماجراست. در بخشی از کتاب آمده است: " ثریا از بابک که آن زمان تازه کار جراحی داخلی را در مشهد شروع کرده بود خواست ماهی را از بین ببرد البته بدون این که چیزی به بهزاد .بگوید با خودش گفت: «مرگ یک بار، شیون هم یک بار بابک تمام دانش و تجربهی داروشناسی اش را جمع کرد و با ترکیب چند نوع اسید شیمیایی و عصاره ی چند گیاه سمی سفید و لزج درست کرد و در تعطیلات عید نوروز که به سمنان آمده بود آن را داخل مخزن آب انبار ریخت. چند ساعت که گذشت ماهی خاکستری کوچولو بیحال شد و به تاریکی آبهای ته مخزن فرورفت اما بعد از سه روز درست دم غروب سیزده به در، دوباره به روی آب و به حال طبیعی اش برگشت با این تفاوت که روی پوست بدون فلس یک دست خاکستری اش رگه های سرخ پررنگی پیدا شده بود و یکی از دندانهای بلندش از وسط شکسته بود."