در کتاب حاضر، ضمن بررسی "عالم مثال" در نقاشی قرن نهم تا دهم هجری به ارزیابی زمینههای شکلگیری مکتب اصفهان در دو قلمرو پرداخته میشود: یکی ساختار اندیشه که اساسا بررسی مکتب فلسفی اصفهان و حکمت "متعالیهی ملاصدرا" است و دیگری ساختار هنری، یعنی عوامل صوری و ظاهری آثار هنری که ناظر به ریختشناسی، گونهشناسی و ترکیببندی آثار نقاشی نیمهی اول قرن یازدهم هجری در شهر اصفهان است. مکتب نقاشی اصفهان حاصل تحولات دو نهاد اندیشه (دین) و حکومت (سیاست) است که از ابتدای تاسیس سلسلهی صفویه در شهر تبریز بذر آن کاشته میشود و در عصر شاهعباس اول در اصفهان به بار مینشیند، فلسفهی عصر صفویه و سبک نقاشی این دوره را که با نام مکتب نقاشی اصفهان شناخته میشود میتوان از پدیدههای همزمان عصر صفویه و متاثر از رویدادهای سیاسی و باورهای مذهبی و دینی این دوره قلمداد کرد"... فرایند تحول مکتب نقاشی اصفهان به لحاظ کالبدی مسیری را سپری نموده که بیشباهت با سیر تحول و شکلگیری مکتب فلسفی اصفهان نیست، ولی با افرادی دیگر و در قالب و حیطهای دیگر، پایههای اولیهی مکتب نقاشی اصفهان به دنبال تحول در نگرش نهاد دینی و حکومتی توسط شیخ محمد و محمد صوری از حدود سال 995 ق تا 1038 ق به قوام و تکامل لازم میرسد، اما خلاقیت و بدعت رضا عباسی با سبک و اسلوب مشخص، که تلفیق و ترکیبی است از عناصر گذشته، به بیانی کاملا ایرانی و شخصی به صورت آثار "تکبرگی" و با تاکید بر خط و ارزشهای آن در ساختار ظاهری و صوری، عالمی را نمودار میکند که... بیان نظری آن در مکتب فلسفی اصفهان ارایه میشود. از ویژگیهای مهم این سبک نقاشی در اصفهان عصر صفوی، بیان عالم واسط با گرایش رو به سوی عالم محسوس است، برخلاف عالم مثال در نقاشی دورهی قبل که عالم آن رو به سوی عالم معنویت محض گرایش داشت. عالم مثال در مکتب نقاش اصفهان با گرایش به سوی عالم واقع، پس از گذشت چند دهه به طور کامل توسط بعضی از پیروان سبک رضا عباسی به سبک واقعگرایی و با تکیه بر آثار و سبک نقاشی اروپا به روش هنری کاملا متفاوتی ختم میگردد.