داستان با این جمله ها آغاز می شود: «چون در خانه ی ما پول سواره بود و ما پیاده، برای همین هر وقت توی شهرک فیلمی روی پرده ی سینما می آمد که به نظر پدرم جالب بود (فقط به خاطر هنرپیشه ی مرد یا هنرپیشه ی زن اش) پول خردها را روی هم می گذاشتیم تا فقط پول یک بلیت جور بشود و آن وقت آن ها مرا به تماشای فیلم می فرستادند. بعد که از سینما به خانه برمی گشتم، باید توی اتاق مبله، در جمع تمام اعضای خانواده فیلم را روایت می کردم. از سینما که برمی گشتم، فضای خانه واقعا قشنگ بود؛ پدر و برادرهایم بی تاب و مشتاق در انتظار من می نشستند، درست مثل سینما در یک ردیف، با موهای شانه کرده و لباس های مرتب.» کتاب نقال فیلم را نشر «آگه» منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.