دیوید به کمک سازمان های حمایت از کودکان از چنگال مادر الکلی شکنجه گرش نجات می یابد. او برای رسیدن به آرزوهای دوران کودکی اش، سخت تلاش میکند. دیوید علیرغم از دست دادن پدرش و اختلال ناخواسته در روند کاراداری اش، بالأخره موفق میشود به شغل مورد علاقه اش دست یابد. دیوید با دختری به نام پتسی آشنا شده و با او همخانه میشود. پتسی بعد از مدتی باردار شده و با دیوید ازدواج میکند. دیوید به پسرش، استیون، علاقه ی بسیاری دارد و تمام تلاش خود را برای ایجاد رفاه او به کار می بندد. او با از دست دادن شغلش به خاطر تعدیل نیرو، بر شغل دومش در بازداشتگاه کودکان و ایراد سخنرانی جهت تغییر وضع کودکان تحت ستم، روی می آورد. پتسی وضعیت مالی نامتعادل او را نمیتواند تحمل کند و از هم جدا میشوند. دیوید بعد از طلاق، با ویراستار کتابش (پسری به نام این)، مارشا، آشنا شده و به او دل می بندد. انتشار کتاب های دیوید با اقبال عمومی روبه رو میشود. او به راه خود در دفاع از کودکان مورد تعدی ادامه داده و در آن به موفقیت های بزرگی دست می یابد. مارشا و دیوید با هم ازدواج کرده و بالأخره دیوید به زندگی سرشار از صلح و آرامش دست می یابد.