کنستانسیا رمانی از نویسنده ی مطرح مکزیکی کارلوس فونتس است. کنستانسیا توسط یک روشنفکر پا به سن گذاشته ی بی روح و پریشان روایت می شود. دکتر ویتبی هال که همان راوی داستان است همراه با همسرش کنستانسیا زندگی می کند. در همسایگی آنها موسیو پلوتنیکوف زندگی می کند که مرد سالخورده ای است. داستان با این آغاز می شود که راوی می گوید موسیو پلوتنیکوف را در روز مرگش دیده است: " موسیو پلوتنیکوف ، بازیگر سالخورده ی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سال ها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت. " پس از مرگ پلوتنیکوف همسر ویتبی بهم می ریزد و این باعث می شود که ویتبی به چیزهایی شک کند و... در کنستانسیا کارلوس فونتس پس از مدت ها بار دیگر به سبک آثار اولیه ی گوتیک خود برمیگردد. در کنستانسیا نیز مانند آئورا و دیگر آثار اولیه فونتس مرز خیال و واقعیت می شکند. فوتنس این داستان را در فضایی سوررئال و مبهم مخصوص به خودش روایت می کند که در آن خیال و واقعیت در هم می آمیزند و روایتی سخت خوان اما جذاب را خلق می کنند.