مجموعه داستان سرم را چسباندم روی تنشان روایت دلبستگی، جستجو و گسست و انزواست. تلاشی است برای گذر و عبور از تنگنای تن و شهر و کشور و جهان. به نوعی این جستجوی و کاوش درون و بیرون و طرد و انکار بنبست موجود مفهومی محوری است که چون نخی نامرئی داستانها را به هم پیوند میزند. در داستان کلاغسر با تصویر زنی تنها و منزوی مواجه هستیم که کلاغی بر سر او لانه کرده. زن اما دست از تلاش و تکاپو برنمیدارد تا مگر از این اسارت و استثمار رها شود. داستان دریای آزاد به شکلی تمثلی روایت این اشتیاق رهایی است. کاراکتر داستان تصویر سر و صورت خود را از عکسهایش برش میزند و به تن و بدن زنانی در سرزمینهای دور و آزاد میچسباند گویی با این کار آن زندگیها را تجربه میکند و رها میشود. در داستان ایستگاه بیگاه با نوعی دیگر از این جستجو مواجه هستبم. راوی که در گذر از هند سرزمین سحر و اسطوره و مراقبه در قطاری خراب گرفتار شده بهیکباره دست از گریز و چالش و اضطراب برمیدارد و به درون خود متوجه میشود. این مکاشفه درونی وجهی دیگر از آن سفر در دریاهای آزاد است. انگار برای رهایی ناگزیریم از دمی مکث و تامل و دروننگری. مجموعه داستان سرم را چسباندم روی تنشان تصویری هنرمندانه از زن امروز است. تصویری از تلاشی مدام برای تغییر بیرون و درون.