طبیعت را دوست خودش می دانست. وقتی به درخت های چنار می رسید، خدا گواه است یواشکی دستش را گردن درخت می انداخت، صورتش را کنار درخت می گذاشت، جوری که انگار معشوقش را بغل کرده، شاخه را در دستش لمس می کرد. آدم احساس می کرد دارد تمام وجودش را می دهد به درخت. جور به خصوصی با طبیعت زندگی می کرد. مجموعهٔ «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران»، در پی آن است که خاستگاه های ادبیات معاصر ایران را از مجموعه شرایط زیست و نموّ نویسندگان گرفته تا محافل و مجامع و جریان های ادبی و اجتماعی موثر بر آن بکاود تا برای پژوهشگران بعدی، مستندات قابل قبولی برای ردیابی جریان های فرهنگی و دلایل و چگونگی اوج و حضیض آن ها بر جای گذارد.