از نظر برنر، میتوان روایت پختهتر و منسجمتری در مارکس سراغ گرفت که عمدتا در آثار دیگرش همچون گروندریسه، مقدمهی دربارهی نقد اقتصاد سیاسی و سرمایه قوام یافته است. در این مدل، هر یک از مناسبات اقتصادی مشخص، در دل یک «شیوهی تولید» خاص درک میشود. این شیوهی تولید، شامل مجموعهای از مناسبات اجتماعی است که در پیوند با ساختار طبقاتی، پویهی درونی این شیوهی تولید را شکل میدهد. در واقع، تلاش برنر برای تبیین گذار از فئودالیسم به سرمایهداری، متکی بر رویکردی به ماتریالیسم تاریخی است برای تجهیز و تدقیق دستگاه مفهومی «شیوهی تولید» تا بتواند در تبیینهای تاریخی، چارچوبی منسجم و کارآمد باشد. از این روست که برنر با مبنا قرار دادن مناسبات مالکیت میان تولیدکنندگان مستقیم از یک سو و استخراجکنندگان یا متصرفان مازاد از سوی دیگر در پی آن است تا با استفاده از همین چارچوب بهظاهر تقلیلگرایانه و ازمدافتاده، نشان بدهد که آنچه عامل تعیینکننده در افتوخیزهای تاریخی و مشخصا «گذار» است، برآمده از شکل مناسبات طبقاتی (ساختار طبقاتی) و متعاقبا کشمکش و تعارض ذاتی میان این طبقات است.