این اثر داستانی در فضای روستاست که به سبک فیلم نامه تدوین شده است. صفر گوسفندار است و قصد دارد گوسفندهایش را بفروشد تا درآمد فروش آن ها را خرج درمان پای دختر فلجش کند، اما گرگ گوسفندها را می کشد. صفر بجای اینکه گرگ را بکشد زنگوله گردن بزش را به گردن گرگ می اندازد که صدای آن هشداری باشد برای مردم روستا و این سزای خیانت گرگ است. از طرفی جلال هم با پدرش سلیم در همسایگی صفر زندگی می کنند. مباشر ده، فرشاد به دلیل مرغوب بودن عسل های سلیم با او رقابت سختی دارد و قلیچ یکی از اهالی ده به تحریک او کندو های سلیم را خراب می کند. قلیچ لو می رود و دستگیر می شود و سلیم او را مانند گرگ صفر رها می کند تا رفتار غلط و نادرست قلیچ همچون زنگوله ای بر گردنش باشد و همانگونه که زنگوله زندگی گرگ و حمله او در سکوت را نابود می کند گناه قلیچ هم سایه شوم خود را بر تمام زندگی او خواهد افکند. داستان به بیانی می خواهد نشان دهد که جزای کردار نادرست و در حقیقت خود آن کردار است که زندگی را به تباهی می کشد و در شکل نمادین بین صدای زنگوله گرگ و بی آبرویی مباشر به نوعی ارتباط برقرار می کند.