قهرمان اصلی داستان دختری است که در بستر جنگ هایی که تا به حال آن ها را دیده و یا شنیده، ماجراهایی را روایت می کند. وی افزود: بازه زمانی این داستان از زمان جنگ بالکان تا ابتدای اشغال عراق است، ولی ماجرایی عاطفی رویدادهای مختلف توصیف شده در دل حوادث را جلو می برد. در بخشی از داستان این کتاب می خوانیم: «نفسم را می دهم بیرون. بخار جلوی صورتم می بندد. پشتم را کرده ام به قالب های بتونی بیمارستان بغداد. قهوه ایی اند. قهوه ای روشن. یک بیمارستان چند طبقه وسط یک شهر. هر چند خودشان، سازنده هاشان باد می اندازند توی غبغب شان و می گویند: «شهر پزشکی» توی چشم من دهات کوره هم نیست. با این بوی فاضلاب و دوده ی مولد برقش»