مسئله اجتماعی در رویکرد نظری مدرن و پستمدرن، حامل معنا و تعریفهای متفاوتی است که میتوان این تعاریف و مختصات مفهومی را در مقابل هم ارزیابی کرد. علم نیز بهمنزله مهمترین مفهوم حوزه اندیشهورزی دچار تفاوتهای بنیادین معنایی در این دو رویکرد کلان نظری است. بر این اساس، نسبت بین علم و مسئله اجتماعی و جایگاه علم در ساحتهای تشخیص، تبیین و تدبیر مسئله اجتماعی نیز همواره محل پرسش جدی قرار داشته و دارد. درنتیجه این کنکاش نظری مشخص شد از دید دورکیم (صاحبنظر رویکرد مدرن)، مسئله اجتماعی واقعیت و امر نابهنجاری غیرفراگیر، فاقد کارکرد و فراتر از حدود مجاز و طبیعی است. البته در مقابل، دریدا (صاحبنظر پستمدرن) مسئله اجتماعی را برساختی زبانی میداند که درنتیجه آن گروههای اجتماعی طرد و به حاشیه رانده میشوند و علم نیز بهمثابه گفتمان لوگوسمحور، فاقد توانایی شناسایی مسئله اجتماعی است. ازاینرو باید با اتکای بر گراماتولوژی، افراد و گروههای سرکوبشده را شناسایی و از طریق واسازی نظام تمایزگذار سنت متافیزیک حضور را افشا کرد تا زمینه برای رهایی و پذیرش بدون قیدوشرط دیگری فراهم شود.