حضور پیرمرد فربه محتضر بیحوصله و آرام، در مقام بازیگر در فیلم تازهی گاسپار نوئه در آغاز دههی سوم قرن 21، برای آنهایی که «داریو آرجنتو» را با سینمای جالو و فیلمهایی که در سرحدات دلهره، خشونت و خون در ضرباهنگی مدام، به یاد میآورند، عجیب مینماید! درواقع نام او طنین نوعی نگاه به سینماست که حامل شور جوانی و فریبندگیای توامان با ترس و تیرگیست، که البته یکی از بهترین نقطههای تبلورش «سوسپیریا»ست. این پیرمرد ایتالیایی، قریب به پنج دهه، فیلم به فیلم، مرزهای متأثر کردن حواس پنجگانه را تغییر داده و همانطور که «الکساندرا هلر – نیکلاس» در کتابش بر آن تأکید کرده، سرآمد همهی این فیلمها اثر کلاسیک او(فیلمی که از اولین اکرانش در 1 فوریهی 1977 به فیلمی کلاسیک و البته کالت مبدل شد) «سوسپیریا»ست. فیلم به شکلی ورای تصور از اولین پلان در جان بینندهاش مینشیند و ریتم برآمده از صحنهپردازی، نور، رنگ، صدا و موسیقی پراگرسیو راکش حتا لختی لنگ نمیزند و این درحالیست که فیلم در مایهی داستانی و پرداخت قصه بیاندازه فقیر است و البته هیچ تلاشی هم برای پربار کردن داستانپردازیاش نمیکند! سوسپیریا در همین نقطه است که تفاوتش را به رخ تاریخ سینمایی میکشاند که همواره دلهره و ضرباهنگ را بر بستر پرمایهای از قصهگویی تعریف کرده است. کتاب «سوسپیریا» بر سر همین تفاوت ایستاده و تنش میان امر واقعی و امر خیالی را از زمان ساخت فیلم تا پساز تماشایش بررسی کرده و میراث عظیمی که فیلم توامان برای تماشاگران و سینماگران به جا گذاشته را کالبدشکافی میکند!