فاطمه بهبودی: گاهی در شلوغی این مردم گم میشوم آنقدر گم میشوم که دیگر نمیتوانم خود را پیدا کنم آنوقت از خودم میپرسم که در این لکنت پر دندانه ی پر درد چه باید به کار بست!گاهی نیز در خود فرو میروم و کسی نمیتواند پیدایم کند آن وقت است که واژه ها میان من وتو پل میسازندو واژه ها ترسیم حکایت لحظه ی اکنون را بر دوش میکشند واژه ها گاهی سلشخورند و گاه مغموم و دل مرده گاهی باردار یک حس تلخ اند و گاه امان و فرصت و مفر اما همواره دارای حسی ناب هستند!زمان خوش رقصی واژه ها رسیده است که بی بهانه ببارند بر من واژه ها گاه غربتشان میگیرد مینشینند میان شب های بی ستاره و ذهن را میسپارند به داستان کسی...